مرغ دل
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(یکشنبه 86/3/13 ساعت 7:20 عصر)
مرغ دل پر می زند تا زین قفس خارج شود
جان بجان آمد توانش تا دمی مجنون شود
کس نداند حال این پروانه دلسوخته
در بر شمع وجود دوست آخر چون شود
رهروان بستند بار و بر شدند از این دیار
بازمانده در خم این کوچه دل پرخون شود
راز بگشا پرده بردار از رخ زیبای خویش
کز غم دیدار رویت دیده چون جیحون شود
ساقی از لب تشنگان بازمانده یاد کن
ساغرت لبریز گردد مستیت افزون شود
گر ببارد ابر رحمت باده روزی جای آب
دشتها سرمست گردد چهره ها گلگون شود

مهرداد
تفاوت
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(یکشنبه 86/2/30 ساعت 7:55 عصر)
چند وقت پیش توی تاکسی نشسته بودم .اقای راننده هم صدای رادیو رو اینقدر زیاد کرده بود و گوش می داد که برای من و سایر مسافرا این توفیق اجباری پیش اومد که به برنامه دقت کنیم.
گزارشگر برنامه یه یکی از روستاهای دور افتاده رفته بود و با دانش آموزا مصاحبه می کرد .دانش آموزا از علاقشون به درس و مدرسه می گفتن و خیلی خوشحال بودن که می تونن درس بخونن تا اینجاش عادی بود اما نکته جالب اینجاست که گزارشگر پرسید که فاصله خونه تا مدرسه چقدره؟ و یکی از دانش آموزا گفت روزانه 2 ساعت و نیم پای پیاده راه می یایم تا برسیم و همین مسیر رو هم به همین طریق باید برگردیم.............
بعد یه گزارش از یکی از مناطق تهران پخش شد یه عده پسر و دختر دانش آموز به شدت ناراضی بودن که چرا هر روز مدت زیادی رو در سرویس مدرسه و در فاصله خونه تا مدرسه طی می کنن و حسابی گله می کردن ......
یادم می یاد تو همون مصاحبه پدر یکی از همین دانش آموزای شهری می گفت که باید به بچش التماس کنه و نازش رو بکشه تا این شاخ شمشاد تشریف ببرن مدرسه.....
خوب قضاوت رو می گذارم به عهده شما .فقط این رو هم در نظر داشته باشید که اون روستایی می گفت وقتی که هوا خوب و وضع جاده مساعد باشه 2 ساعت و نیم در راهیم در شرایط بد که خیلی بیشتر.
(بابت چند روز غیبتم معذرت می خوام و از همه دوستانی که سر زدن و من رو فراموش نکردن متشکرم و بازم عذر می خوام که تو این مدت نتونستم به وبلاگهای خوبتون سر بزنم .)
مهرداد
حالا که لب بر جام باده وجود تو نهاده ام حالا که پیشانی پریده رنگ خویش را در میان دستان پر مهر تو می بینم
حالا که عطر دل انگیز روح تو را در میان سایه های پنهان می بویم حالا که یاد سخنان تو هستم که بارها از راز نهانت به من خبر دادندحالا که گاه گریان و گاه خندان لب بر لب و چشم بر چشم من نهاده ای.
حالا که بر خانه دلم فروغی درخشان از ستاره چشم تو تافته حالا که برگ گلی از گلبن تو در چشمه زندگانی من فرو افتاده .....حالا دیگر می توانم......
دل در غم عشق مبتلا خواهم کرد جان را سپر تیر بلا خواهم کرد
عمری که نه در عشق تو بگذاشته ام امروز به خون دل قضا خواهم کرد
حالا دیگر می توانم به سالهای گذران عمر بگویم :بگذرید باز هم بگذرید زیرا دیگر مرا از پیری هراسی نیست.
بگذرید و گلهای نا پایدار خویش را برای خود نگاه دارید زیرا من در کشتزار روح خود گلی دارم که هیچ کس را یارای چیدن آن نیست.
حالا دیگر می توانم به سالهای عمر بگویم اگر شما خاکستر زیاد دارید تا آتشها را خاموش کنید من آتشی فزونتر از خاکستر شما دارم .اگر شما فراموشی با خود همراه میاورید من در دل خود عشقی نیرومندتر از فراموشی شما ذخیره کرده ام.......................
من از آن روز که گرفتار توام آزادم...
(دوستان عزیز من تقریبا 10 روز نیستم پس اگر نتونستم به وبلاگهای خوبتون سر بزنم پیشاپیش عذر می خوام)
مهرداد
جنون
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(یکشنبه 86/2/2 ساعت 1:34 صبح)
درین تنهایی که خواب از چشمان ربوده است
به تو می اندیشم
می دانی اگر دوست داشتن تو کار اشتباهی است
پس قلبم به من اجازه نمیدهد کار درستی انجام دهم
چرا که در تو غرق شده ام
و هرگز بدون تو در کنارم نجات نخواهم یافت
من همه وجودم را نثار می کنم
تا تنها یک شب دیگر در کنار تو باشم
تمام زندگی ام را به خطر می اندازم
تا تورا یکبار دیگر در کنارم حس کنم
چرا که قادر نیستم
تنها با خاطره سرودمان زندگی کنم
من همه وجودم را در راه عشق تو فدا می کنم
محبوبم
می توانی مرا حس کنی و تصور کنی که من
به چشمانت خیره شده ام؟
تورا به روشنی می بینم
زنده و جاوید در ذهنم جا گرفته ای
با اینحال همچون ستاره بخت من
از من دور هستی
من همه وجودم را نثار می کنم...
تمام زندگی ام را به خطر می اندازم...

اگرچه راه سخت و طولانی باشد
تا پایان می روم...
مهرداد
اگر به نیمه پر لیوان دقت کنیم می بینیم که وقتی کارهایی مثل ساخت فیلم 300 صورت می گیره درسته که این فیلم سراسر دروغ و حقارته اما یه حسن هم داره .اونم این که ما رو وادار می کنه کمی فکر و تامل کنیم که کی هستیم و بازمانده چی و کی هستیم .
در این قسمت می خوام ذره ناچیزی از عظمت ایران و ایرانی رو بیان کنم.
بخشی از نخستین فرمان جهانی حقوق بشر:
منم کوروش شاه جهان شاه بزرگ شاه دادگر پسر کمبوجیه.آنگاه که من بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند.......
نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید .من برای صلح کوشیدم.
من برده داری را بر انداختم به بدبختیهای آنان پایان بخشیدم.فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند.من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم .....
همه مردم را که پراکنده و آواره شده بودند به جایگاه های خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم .من برای همه مردم جامعه ای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.
در کنار آرامگاه داریوش هخامنشی در نقش رستم سنگ نوشته ای با مضامین بسیار عالی دیده می شود که نشان از فرهنگ بالای ایرانیان باستان است :
خداوند بزرگی است اهورامزدا که خوبی هایی که دیده می شود را آفرید که شادی را برای مردمان آفرید و خرد و کوشش را به داریوش ارزانی داشت.به یاری اهورا مزدا من خواهان راستی هستم و از دروغ روی گردانم.دوست نادرستی نیستم.من خوش ندارم ناتوانی از حق کشی زورمندی در رنج باشد ......آنچه راست است آن آرزوی من است .من دوست مرد دروغگو نیستم.آنچه را که سبب خشم من شود با متانت تحت عقل خود در می آورم .من به شدت بر نفس خود مسلطم.........
کی گفته هرجا که بری هوا همین رنگ داره
هوای ایران منو کجای این دنیا داره
هرکی بخواد حرمتت ای نازنینم بشکنه
باید بدونه دست ما ریشه اونو می کنه ........
مهرداد
یهار
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(پنج شنبه 86/1/2 ساعت 1:36 صبح)
قبل از هر چیز باید عید نوروز رو تبریک بگم.امیدوارم سال 86 سالی خوب برای تمام ایرانیها باشه.امیدوارم همونطور که طبیعت نو می شه ما انسانها هم تغیر کنیم و بهتر و بهتر بشیم.در سالی که گذشت من برای اولین بار نوشتن در وبلاگ رو آغاز کردم.و حالا خوشحالم که دوستای خیلی خوبی از طریق این وبلاگ پیدا کردم و امیدوارم در سال جدید بازم دوستای بیشتری پیدا کنم.از همه دوستانی که از ابتدا در وبلاگ من نظر دادن یا راهنمایی کردن یا جویای ادامه کار بودن بسیار تشکر می کنم.اگر نتونستم به موقع به وبلاگ هاتون سر بزنم معذرت می خوام.اگر گاهی مثل همین یک ماه اخیر به واسطه مشکلی که داشتم نتونستم به روز کنم معذرت می خوام.آخه خوب می دونم منتظر گذاشتن مخاطب هایی که خیلی هم لطف دارن اصلا صحیح نیست.سعی من اینه که در سال 86 کم و کاستیها رو در وبلاگ برطرف کنم.و به کمک همتون نیاز دارم که با نظراتون راهنمایی کنید.
بازم عید رو تبریک می گم.شاید نتونم یکی یکی به وبلاگ هاتون سر بزنم و تبریک بگم پس همینجا تبریک می گم.و از اونهایی هم که سر زدن و شادباش گفتن یک دنیا ممنونم.
فکر می کنم بهترین آرزو یرای دوستام می تونه این باشه که:
هرچیزی رو که از خدا می خواید درین سال بتون بده و این سال اونجوری که دلنون می خواد سپری بشه.ایام به کامتون باشه.
مهرداد
آمدی ناگاه در تقدیر من
قصه ات آوازه آفاق شد
هرچه کردم از دلم بیرون روی
هر نفس عشقت به دل مصداق شد
آمدی سرگشته گشتم عاقبت
در بیابان لاله ای کوچک شدم
این جنون را کی به من آموختی
کاین چنین دیوانه رویت شدم

به نظر شما تفاوت این گل با گلهای دیگه در چیه؟
چه امتیازی نسبت به بقیه داره؟
مهرداد
بهای عشق
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(شنبه 85/11/7 ساعت 1:23 صبح)
با شنیدن این اسمها اولین چیزی که به ذهن شما می رسه چیه؟ لیلی و مجنون فرهاد و شیرین رومئو و ژولیت و...حتما می گید عشق .یا اینکه این اسمها و داستانها رو هم نشنیده باشید حتما اطراف خودتون زیاد دیدین افرادی رو که از عشق دم می زنن.اما سوال اینجاست ما چه بهایی حاضریم برای عشق بپردازیم؟
می خوام از یک عاشق بگم((حسین)).در راه عشقی که داشت چه بهایی پرداخت؟
فرزندان یاران دوستان و عزیزترین اطرافیان و جون خودش رو هم تقدیم کرد.
تصور کنید:سرهای بریده بدنهای قطعه قطعه شده اسارت بند و زنجیر سیلی......
بعد از زینب می پرسن در کربلا چه دیدی؟ایشون میگه:جز زیبایی ندیدم............
آنچنان رو سوی آتش راه زینب میرود گوئیا دخت علی سوی گلستان می رود
آیا این دلیلی غیر از عشق غیر از رضای محبوب می تونه داشته باشه؟
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
و این عشق چه نیروی عجیبی به آدم خاکی می ده
گوی سبقت می برند این خاکیان در عروج خویش از افلاکیان
عشق اینجا حکم پیدا می کند قطره اینجا کار دریا می کند...........
آیا ما دیگه می تونیم ادعا کنیم عاشقیم؟ اگر هستیم چه بهایی حاضریم بپردازیم.ما ممکن این چیزارو مصیبت بدونیم اما اونها در اون لحظات فقط به معشوق و محبوب و رضایت اون فکر می کردن.
در جایی جمله ای دیدم که به نظرم زیبا اومد: حسین تشنه آب نبود تشنه لبیک بود.
اما وقتی بیشتر فکر کردم دیدم که ایشون لبیک رو بخاطر کمک به شخص خودش نمی خواست .وقتی لشکر دشمن رو ارشاد می کرد و از اونها دعوت می کرد می خواست دوست و معشوق حقیقی رو به اونا معرفی کنه.و اونها رو هم در این راه بیاره.فکر میکنم بهترین خواسته ما تو این ایام این می تونه باشه که همونطور که حسین و یاران و پیروانش این راه رو تا آخر با موفقیت طی کردن دست ما روهم بگیره و راه رو نشون بده تا حداقل شروع کنیم در اول این راه.......
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید کزین خاک بر آیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو امیرید...
از بچگی گه به مراسم عزاداری می رفتم وقتی سیل جمعیت رو می دیدم خوشحال می شدم و با خودم می گفتم که مظلومیت حسین فقط در کربلا بوده. اما راستش رو بخواید وقتی فکر میکنم می بینم هنوز هم مظلوم.........
وقتی امثال منی که ادعا می کنیم از پیروان حسینیم اونی رو که ازمون خواسته انجام نمی دیم و فقط یه عزاداری اونم تو چند روز از سال قانع هستیم می بینم مظلوم .
وقتی یک وهابی که اسم خودش رو مسلمان گذاشته در روز عاشورا با خودش بمب حمل می کنه و خودش رو میون جمعیت عزادار می ندازه و انفجار رخ می ده که خودش هم کشته می شه در وصیتنامش خطاب به پدر و مادرش میگه که :من به بهشت خواهم رفت و اونجا شما رو شفاعت می کنم......می بینم این خاندان واقعا مظلومن
آتشی که درب بیت وخانه زهرا بسوخت تا قیام آل پیغمبر فروزان می رود.
مهرداد
....
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(پنج شنبه 85/10/21 ساعت 1:24 عصر)
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد .
من شروع کردم.....
وقتی که او تمام شد ...من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است.......
مثل تنها مردن!
ترا....رج به رج بافتم
به شکل ماه.ستاره.آسمان بی گل
ترا ...با شهد خودت پختم
مر بایی که عالمی
طعم عشق تورا دارد
نام تورا سر مشق جر یمه های خودم کردم
دفتر شعرم پر شد از عطر گل رخ تو
گل رو یت را بذر کردم
پاشیدم به مزرعه دلم
دنیا شد گلزار
ترا گلدوزی کردم آینه دوزی کردم
یکی به رنگ انگور
یکی به رنگ خوشه های رسیده گندم
به زیبایی عشقم ...
پیرا هنی بافتم
و کنار آینه ترا به توان هزار دیدم
و زدم به دل دنیا
و جواب سلام عابرانی را دادم که مرا به جای تو می گر فتند!......
مهرانا

|