شاخه اي تکيده گل ارکيده با چشماي خسته لبهاي بستهغم تو روي چشماش آروم نشسته شکوفه شاديش از هم گسستهآشناي دردش خورشيدش سرده تو قلبه سردش غم لونه کردهمهتاب عمرش در پشت پرده تنها حصارش پائيزه سرده
موسيقي عالي بود
اي طفل شوخ چشم بنما مرا به علت ديوانگي به خلق سنگم بزن به هلهله دنبال من بيفت بر من روا بدار سخنهاي ناپسند اما مخند بيهوده بر اشک من مخندبر اشک من مخند که اين اشک بي امان اشک ستوه نيست ز سنگ جفاي تو اشکي است بر گرسنگي کوچه هاي شهر اشکي است بر برهنگي چشمهاي تو
فكر كنم جواب سوالي كه ازم پرسيدي رو داده باشم .....نيكو
كمترين تحريري از يك آرزو اين است
آدمي را آب وناني بايد و آنگاه آوازي
در قناري ها نگه كن ، در قفس ، تا نيك دريابي
كز چه در آن تنگناشان باز شادي هاي شيرين است
كمترين تصويري از يك زندگاني:
آب ،
نان ،
آواز ،
ور فزون تر خواهي از آن ،
گاهگه ،
پرواز
ورفزون تر خواهي از آن شادي آغاز
( ور فزون تر باز خواهي . . . بگويم ، باز؟)
آنچنان بر ما به نان و آب ،
اينجا تنگ سالي شد
كه كسي در فكر آوازي نخواهد بود
وقتي آوازي نباشد ،
شوق پروازي نخواهد بود.
سلام حال شما؟
بالاخره امتحانام تموم شد و برگشتم
شعـــــــــــر زيبايي نوشتين
راستي من اپ كردم خوشحال ميشم بياين
موفق باشيد
باي
salam khobi aziz mer30 ke omadi galebe gablim eshkali dasht
azzi barye hamin kode jadidesho bardashtam
chetor mage
kojash eshkal dare
mer30 ke omadi sai mikonam gashngesh konam
ok
bye
aziz
فراوان درود همسايه ي عزيز
ممنون م از اينكه هنوز به دفتر نقاشي م سر ميزني.
من 2شنبه ها و 5 شنبه هاي هر هفته به روز مي كنم.
حتمآ دوباره به اينجا سر خواهم زد.
ايام به كام
هميشه همينطور است....
يکي مي ماند
تا روزها و گريه را حساب کند
يکي مي رود
تا در قلبت بماند تا ابد....
اشک هايت را پشت پايش بريزي
رسم روياها همين است.....
که تنها بماني با اندوه خويش
روزها و گريه ها را
به آسمان خالي ات سنجاق کني
بايد باور کني که بر نمي گردد....
که بگويي چقدر شب ها سر بي شام گذاشته اي
تا بتواني هر صبح
با يک شاخه گل ارزان
منتظرش بماني......
دلت شاد
گفتند پاييز در راه استپرسيدم: مگر تا به حال چه بوده؟...من همه چيز را بين اندوه سالهاي پيش رها کرده ام.و روي طاقچه دنبال قاب عکسم هستم چقدر اين چشمها که روي صورتم نشستهغريبه اند....من معني رنگها را نمي دانممن مزه ي زردي پاييز را نمي چشمهمه ي فصلها يک رنگندخاکستري تيره!چه کسي بود مي گفت پاييز در راه است؟؟
پي نوشت: اضطرابت را مي فهمم مسافر بي گناه خانهء من آرام باش تمام آن دردها از آن من است.
آپم بيا منتظرم............نيکو
سلام مهرداد جان
خوبي ؛ شعرتو دو بار خوندم - كار قشنگيه
و پر از احساس
شاد باشي