شروعی دیگر
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(چهارشنبه 87/7/10 ساعت 2:38 عصر)
1:همیشه خودم به دوستای وبلاگی می گفتم که هیچ وقت نوشتن رو کنار نگذارید ،آدم در بدترین وضع که باشه می تونه به نوشتن پناه ببره اما خودم در اوج مشکلاتی که در این مدت داشتم ...این مدت خیلی سخت گذشت از مشکلات جسمی و بیماری گرفته تا مسائل روحی و مشکلات دیگه اما با همه ی اینا نباید نوشتن رو می ذاشتم کنار.
می گن هروقت ماهی رو از آب بگیری تازست،پس می خوام دوباره شروع کنم.من لطف دوستای عزیزی رو که این مدت مرتبا جویای حالم بودن فراموش نمی کنم.
2:کسی از بارون خبر داره:
دلم واسه بارون ،واسه قدم زدن زیر بارون ،واسه طراوت و بوی تازگی بعد از بارون تنگ شده...حتما پاییزی ها و کسایی که عاشق بارون هستن،عاشق فصل قشنگ پاییزهستن می فهمن که من چی می گم.به شما رسیدن پاییز رو تبریک می گم...
پ ن 1 :حالا که بازم شروع کردم بازم بم سر بزنید و تنهام نذارید.
د ن 1: دلم واسه اینجا،پارسی بلاگ،دوستای خوبم و همه محبتا و مطالب خوبتون تنگ شده بود.
آرزو
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(شنبه 87/1/17 ساعت 12:32 صبح)
حتما شنیدین که می گن :آرزو بر جوانان عیب نیست.یک سال دیگه گذشت و سال جدید اومد. در این سال جدید من هم بک آرزوهایی دارم: امیدوارم هیچ دروغی نشنوم و صداقت پیشه ی همه مردم بشه. امیدوارم همه جا صلح باشه و از جنگ و درگیری و خشونت خبری نباشه و حتی اختلاف سلایق رو با گفتگو و همینطور احترام به سلایق دیگران حل کنیم. امیدوارم محبت باشه عشق باشه دلسوزی باشه انسانیت باشه اما همین عشق و دوست داشتن دروغی و وسیله ای نباشه برای رسیدن به منافع... امیدوارم هر کسی به حق خودش قانع باشه. امیدوارم امسال به حقیقت رحم کنیم و بخاطر مصلحت زیر پا نذاریمش... امیدوارم هیچ کس مخصوصا جوونای کشورم به پوچی و یاس و نا امیدی نرسن و همه سرشار از امید باشن. امیدوارم همه ی بیمارا شفا پیدا کنن. امیدوارم ما ایرانیها تنبلی و از زیر کار در رفتن رو بذاریم کنار. و امیدوارم..........
شما چه آرزوهایی دارید ؟
پ ن 1 :حرفای دیگه هم داشتم اما نمی خواستم مطلبم سیاسی بشه یا برداشت اشتباهی صورت بگیره. د ن 1 : امیدوارم در این سال هرچی از خدا می خواین بتون بده.
حرفهایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی بودند و حرفهایی هست برای نگفتن
حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.حرفهایی شگفت زیبا و اهورایی همین
هایند و سرمایه ی ماورایی هر کسی به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد.حرفهایی
بیتاب و طاقت فرسا که همچون زبانه های آتشند و کلماتش هر یک انفجاری را به بند کشیده اند
کلماتی که پاره های بودن آدمیند.اینان هماره در پی یافتن مخاطب خویشند اگر یافتند یافت می
شوندو در صمیم وجود او آرام می گیرند و اگر مخاطب خویش را نیافتند نیستند.و اگر او را گم
کردند روح را از درون به آتش می کشند و دمادم حریق های دهشتناک عذاب برمی افروزند.....
پ ن 1 :ممنون از دوستانی که در این مدت مرتب به من سر زدن. د ن 1 : .....دیگه دلی نمونده که حرفی داشته باشه.
رضایت معشوق
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(پنج شنبه 86/10/27 ساعت 2:37 عصر)
باز هم محرم شد و همه از حسین (ع) می گن.دلم می خواد دربارش حرف بزنم اما واقعا در این حد نیستم.اما چند مورد رو که به عقل محدود و ناقصم می رسه می گم.
یکی از مسائلی که ما کمتر بش توجه می کنیم این که ایشون تسلیم امر خدا بوده و در ضمن مهمتر اینکه رضایت کامل هم داشته.من و شمایی که یرای حسین عزاداری می کنیم و خودمون رو پیرو ایشون می دونیم چقدر تسلیم امر خدا هستیم ؟ چرا درک نمی کنیم که خدا همیشه خیر و مصلحت مارو می خواد؟
از حسین می شه خیلی حرف زد.اما صحبتهام رو با مطلبی از کسی که اصلا مسلمان نیست تمام می کنم.گاندی جمله ای به این مضمون داره:من هیچ چیزی جز درسهایی که از مکتب حسین گرفتم برای ملت هند به ارمغان نیاوردم.................
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید در... این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید... کزین خاک بر آیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو امیرید...
جدایی
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(جمعه 86/9/23 ساعت 1:47 عصر)
دیروز بعد از ظهر از کنار تلویزیون رد می شدم که دیدم یکی از کارتونهای قدیمی در حال پخش.گوریل انگوری بود...بی اختیار ایستادم و نگاه کردم .بعد از اون هم یه کارتون قدیمی دیگه.کلا این برنامه پخش برنامه های درخواستی بود.ایناش خیلی مهم نبود مهم احساس من بود...برگشتم به سالها پیش.وقتی که در دوران کودکی سرخوش و بی غم بودم.خیلی چیزا ناخوداگاه یادم افتاد.لحظه به لحظه چیزای بیشتری یادم می افتاد...یاد اونایی که سالهای قبل پیش ما بودن و الان نیستن...یاد معصومیت از دست رفته ی دوران بچگی افتادم و......
می خوام اینجا این شعر رو تقدیم به شما کنم.شاید شنیده باشین اما الان که خیلی به احساس من نزدیک.تقدیم به همه ی اونهایی که روزی بودن و نیستن تقدیم به کسایی که گمشده ای دارن تقدیم به کسایی که از یارشون جدا افتادن و در نهایت تقدیم به همه ی ما آدمهایی که از انسانیت فاصله گرفتیم و جدا شدیم... :
اگه دستم به جدایی برسه.......اونو از خاطره ها خط می زنم از دل تنگ تموم آدما................از شب و روز خدا خط می زنم اگه دستم برسه به آسمون......با ستاره ها قیامت می کنم نمی ذارم کسی عاشق نباشه....ماهو بین همه قسمت می کنم وقتی گاهی منو دل تنها می شیم....حرفای نگفتنی رو می شه دید می شه تو سکوت بین ما دوتا....خیلی از ندیدنیها رو شنید قصه ی جدایی ما آدما....قصه ی دوری ماست از خودمون قصه ی من و تو از لحظه ی عشق...قصه ی سادگی گم شدمون اگه دستم به جدایی برسه..........
پ ن 1 : باز هم حسابی تاخیر داشتم.شرمنده ی تمام دوستان عزیزم هستم.مخصوصا کسایی که حتی در دوران نبود من هم بم سر زدن.
پ ن 2: اون آدمهای خوبی که در بین ما نیستن و این دنیا رو ترک کردن از ما جدا نشدن.در واقع این ما هستیم که از خودمون و فطرتمون جدا شدیم مایی که از انسانیت فاصله گرفتیم...مایی که تبدیل شدیم به ماشین...
د ن 1 :دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود...
جاده
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(یکشنبه 86/8/13 ساعت 3:57 عصر)
این مطلب کوتاه اما فکر می کنم خیلی حرف درش هست.
دیروز چیزی شنیدم که فکر می کنم خیلی درس توش هست پس اینجا ذکر می کنم تا دوستان هم استفاده کنن.کسی می گفت:این دنیا و کلا زندگی مثل یک جاده می مونه.اگر آدم بخواد که محو تماشا و دلبسته زیبایی های اون بشه و یا اینکه سختی های راه و مناظر بدش باعث سستی و نا امیدی یا ترس بشه....آدم دیگه نمی تونه به راهش ادامه بده.....
پس حواسمون باشه که باید به راه ادامه بدیم.زندگی بالا و پایین زیاد داره...
پ ن 1 : اگر دوستان مطلبی دارن در مورد این پست یا چیزی که تکمیلش کنه در نظرات بگن خوشحال می شم.
د ن 1 : دل در غم عشق مبتلا خواهم کرد.....جان را سپر تیر بلا خواهم کرد
عمری که نه در عشق تو بگذاشته ام ..........امروز به خون دل قضا خواهم کرد......
قفس
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(چهارشنبه 86/7/25 ساعت 11:36 صبح)
مدتی قبل یه صحنه جالب دیدم .دوتا قفس کنار هم که در هر کدوم یه پرنده بود.در قفس ها باز شد یکی از این پرنده ها با عجله اومد بیرون و خوشحال از آزادی و رهایی پر زد و رفت اما اون یکی نه .یه نفر با دست گرفتش از قفس اوردش بیرون اما پرنده دوباره برگشت توی قفس...
وقتی خوب فکر می کنم می بینم که ما آدما شبیه این پرنده ها هستیم .عده ی خیلی کمی از ما می دونن که این دنیا جای موندن نیست یه جور زندانه یه جور قفس ... درش زندگی می کنن اما بش دل نمی بندن آلودش نمی شن.درش زندگی می کنن اما رام این دنیا نمی شن...
اما گروه دیگه که اکثر ماها رو شامل می شه .ماها اهلی دنیا می شیم...در واقع دنیا مارو رام رام می کنه...جالب اینجاست که حاضریم هر کاری بکنیم تا در این قفس باقی بمونیم.اصلا خودمون که زندانی دنیا هستیم سعی می کنیم لوازمش رو فراهم کنیم تا بیشتر توش بمونیم.چی شده که دنیا مارو اهلی کرده؟ چرا کارهایی می کنیم که از آزادی در آینده ترس داشته باشیم.......؟
حالا که ماه رمضان تموم شده اگر چیزی به دست اوردیم باید سعی کنیم مفت از دستش ندیم.قرار نیست ما آدما فقط در این یک ماه چیزایی رو رعایت کنیم.اگر فساد جرم جنایت و... در ماه رمضان خیلی کمتر می شه پس چرا در باقی ایام سال اینجور نباشه؟
پ ن 1 : هیچ کس با زندگی در دنیا مخالف نیست اما چطور زندگی کردن مهمه.
د ن 1 : برای من که در جهان ندیده ام بجز خزان.......بهشت آرزوی تو بوی بهار می دهد...
معلم شهید (2)
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(پنج شنبه 86/4/14 ساعت 9:13 عصر)
قرار بود در این پست هم از دکتر شریعتی بگم.پس با مطلبی از ایشون شروع می کنم.
((من در حالی که همه بودنم به یک نگریستن مطلق بدل شده است چشم در قلب مذاب خورشید دوخته ام و همچون شمع که در گریستن خویش قطره قطره می میرد من در این نگریستن خویش ذوب می شوم و محو می شوم و پایان می گیرم.......))
در حال خوندن نظرات افراد مختلف درباره دکتر بودم که یه نظر جالب دیدم.که عینا ذکر می کنم.
دکتر محمد مولوی:من اهل مشهد هستم و دکتر علی شریعتی را از کودکی می شناسم من مدرسه شاهرضا بودم و علی مدرسه فردوسی ولی در کانون نشر حقایق با هم بودیم .در فرانسه هم جلسه مفصلی داشتیم آقای ژان پل سارتر هم در این جلسه بود .جلسه زیرزمینی برای مبارزات الجزایر بود و در همین جلسه ژان پل سارتر از من پرسید :تو این علی را می شناسی ؟ گفتم بله.
گفت :(( او ستاره ای است که از شرق طلوع خواهد کرد)).در آن زمان ما نه تنها به علی آنچنان اهمیت نمی دادیم بلکه اختلاف نظر هم داشتیم .ما اصلا انتظار نداشتیم علی این بشود.ولی ژان پل سارتر این حرف را زد......
من بعد از جلسه حرف سارتر را به علی گفتم علی با همان لهجه مشهدی خودمان گفت :اون از کجا مرا می شناسد .این حرف مفت چیه که می زند.
اما حرف سارتر در من خیلی اثر کرد و گفتم که او شخصیتی نیست که بی خود چیزی را بگوید .بعد از اینکه علی آمد به ایران روشن شد تشخیص او نه تنها درست بود درست تر هم از آب در آمد !!!
پ ن : مطلب بعد باز هم درباره استاد خواهد بود.
د ن : یا رب سببی ساز که یارم بسلامت.......باز آید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفر کرده بیارید....تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت...
معلم شهید(1)
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(دوشنبه 86/4/11 ساعت 12:44 صبح)
29 خرداد هر سال من رو به یاد کسی می ندازه.((دکتر علی شریعتی)).
می خواستم در اون تاریخ از دکتر بگم اما همزمان شد با شهادت خانم فاطمه زهرا (س).پس حالا از ایشون می گم چون فکر می کنم گفتن از امثال این معلم زمان خاصی و مکان خاصی نمی خواد.بهتر از زبان خودش باهاش آشنا بشیم:
((در باغ بی برگی زادم و در ثروت فقر غنی گشتم.و از چشمه های ایمان سیراب شدم .و در هوای دوست داشتن دم زدم.و در آرزوی آزادی سر برداشتم.و در بالای غرور قامت کشیدم. و از دانش طعامم دادند.و از شعر شرابم نوشاندند.و از مهر نوازشم کردند.و حقیقت دینم شد و راه رفتنم . و خیر حیاتم شد و کار ماندنم .و زیبایی عشقم شد و بهانه زیستنم.))
30 سال گذشت.زمان کمی نیست .غبار فراموشی می تونه روی هر چیزی بشینه.اما انگاری که حرفای دکتر تازست .مثل اینکه بحث همین امروز.و هنوز با شور و شوق از تفکرات دکتر صحبت می شه اما از طرفی روی دیگه سکه تنهایی و مظلومیت دکتر.
پس باید بگم 30 سال تنهایی........
این معلم .این شمع سوزان جامعه ایران در بین 2 گروه محاصره شده.که هر گروه به نوعی به نظرات تفکرات و عقایدش می تازن.و با تمام توان ایشون رو می کوبن.عده ای به اصطلاح روشنفکر در حرفاشون اینگونه حمله می کنن:
((شریعتی مخالف آزادی بود)) و ((شریعتی با دموکراسی به هیچ وجه سر سازش نداشت)) و ((او ریشه و پایه تمام این انحصار طلبی هاست))و .........
گروه بعد متحجران و دشمنان دیرین دکتر که می گن:
شریعتی با آزادی به دین ضربه زد.....
اون رو همه دوستان و دشمنان می کوبن و چه پز دلچسبی می شه این به شریعتی تاختن و چرا که نه هم مصونیت آور و هم پز روشنفکری.......
اما به دور از این هیاهو مخاطبان و طرفدارای ایشون باز هم دانشجوها و جوانان هستن.
پ.ن.1:این موضوع در چند پست آینده هم ادامه داره.
پ.ن.2:دلم می خواست این پست دل نوشت باشه اما دیدم در این ایام خیلی خوب که درباره دکتر مطلب بنویسم.
اگر تو نباشی
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(دوشنبه 86/3/28 ساعت 3:54 صبح)
در فهرست نام های محبوب ما
که درگیر زمین مانده ایم
که از آفتاب دور مانده ایم که تقدیرمان
به تاریکی می زند
در فقدان روشنایی تو
خانمی که شما باشید
ما در نیمه تاریک جهان درگیر بن بست های بی انتهای زمین مانده ایم
درگیر قانون تلخ زیستن در سایه
و اگر حضور تو در حوالی ما نباشد و اگر یادآوری نام تو
و تکرار حضور تو در روزگارمان نباشد سخت خواهد گذشت خانمی که رنگ آبی تان چشم آسمان را می سوزاند
من ما و همه به تو نیاز داریم.پس ای مهربان همانطور که تا کنون بوده ای اکنون نیز وجود و حضورت را از ما دریغ مدار.....
مهرداد
|