تفاوت
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(یکشنبه 86/2/30 ساعت 7:55 عصر)
چند وقت پیش توی تاکسی نشسته بودم .اقای راننده هم صدای رادیو رو اینقدر زیاد کرده بود و گوش می داد که برای من و سایر مسافرا این توفیق اجباری پیش اومد که به برنامه دقت کنیم.
گزارشگر برنامه یه یکی از روستاهای دور افتاده رفته بود و با دانش آموزا مصاحبه می کرد .دانش آموزا از علاقشون به درس و مدرسه می گفتن و خیلی خوشحال بودن که می تونن درس بخونن تا اینجاش عادی بود اما نکته جالب اینجاست که گزارشگر پرسید که فاصله خونه تا مدرسه چقدره؟ و یکی از دانش آموزا گفت روزانه 2 ساعت و نیم پای پیاده راه می یایم تا برسیم و همین مسیر رو هم به همین طریق باید برگردیم.............
بعد یه گزارش از یکی از مناطق تهران پخش شد یه عده پسر و دختر دانش آموز به شدت ناراضی بودن که چرا هر روز مدت زیادی رو در سرویس مدرسه و در فاصله خونه تا مدرسه طی می کنن و حسابی گله می کردن ......
یادم می یاد تو همون مصاحبه پدر یکی از همین دانش آموزای شهری می گفت که باید به بچش التماس کنه و نازش رو بکشه تا این شاخ شمشاد تشریف ببرن مدرسه.....
خوب قضاوت رو می گذارم به عهده شما .فقط این رو هم در نظر داشته باشید که اون روستایی می گفت وقتی که هوا خوب و وضع جاده مساعد باشه 2 ساعت و نیم در راهیم در شرایط بد که خیلی بیشتر.
(بابت چند روز غیبتم معذرت می خوام و از همه دوستانی که سر زدن و من رو فراموش نکردن متشکرم و بازم عذر می خوام که تو این مدت نتونستم به وبلاگهای خوبتون سر بزنم .)
مهرداد
حالا که لب بر جام باده وجود تو نهاده ام حالا که پیشانی پریده رنگ خویش را در میان دستان پر مهر تو می بینم
حالا که عطر دل انگیز روح تو را در میان سایه های پنهان می بویم حالا که یاد سخنان تو هستم که بارها از راز نهانت به من خبر دادندحالا که گاه گریان و گاه خندان لب بر لب و چشم بر چشم من نهاده ای.
حالا که بر خانه دلم فروغی درخشان از ستاره چشم تو تافته حالا که برگ گلی از گلبن تو در چشمه زندگانی من فرو افتاده .....حالا دیگر می توانم......
دل در غم عشق مبتلا خواهم کرد جان را سپر تیر بلا خواهم کرد
عمری که نه در عشق تو بگذاشته ام امروز به خون دل قضا خواهم کرد
حالا دیگر می توانم به سالهای گذران عمر بگویم :بگذرید باز هم بگذرید زیرا دیگر مرا از پیری هراسی نیست.
بگذرید و گلهای نا پایدار خویش را برای خود نگاه دارید زیرا من در کشتزار روح خود گلی دارم که هیچ کس را یارای چیدن آن نیست.
حالا دیگر می توانم به سالهای عمر بگویم اگر شما خاکستر زیاد دارید تا آتشها را خاموش کنید من آتشی فزونتر از خاکستر شما دارم .اگر شما فراموشی با خود همراه میاورید من در دل خود عشقی نیرومندتر از فراموشی شما ذخیره کرده ام.......................
من از آن روز که گرفتار توام آزادم...
(دوستان عزیز من تقریبا 10 روز نیستم پس اگر نتونستم به وبلاگهای خوبتون سر بزنم پیشاپیش عذر می خوام)
مهرداد
جنون
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(یکشنبه 86/2/2 ساعت 1:34 صبح)
درین تنهایی که خواب از چشمان ربوده است
به تو می اندیشم
می دانی اگر دوست داشتن تو کار اشتباهی است
پس قلبم به من اجازه نمیدهد کار درستی انجام دهم
چرا که در تو غرق شده ام
و هرگز بدون تو در کنارم نجات نخواهم یافت
من همه وجودم را نثار می کنم
تا تنها یک شب دیگر در کنار تو باشم
تمام زندگی ام را به خطر می اندازم
تا تورا یکبار دیگر در کنارم حس کنم
چرا که قادر نیستم
تنها با خاطره سرودمان زندگی کنم
من همه وجودم را در راه عشق تو فدا می کنم
محبوبم
می توانی مرا حس کنی و تصور کنی که من
به چشمانت خیره شده ام؟
تورا به روشنی می بینم
زنده و جاوید در ذهنم جا گرفته ای
با اینحال همچون ستاره بخت من
از من دور هستی
من همه وجودم را نثار می کنم...
تمام زندگی ام را به خطر می اندازم...

اگرچه راه سخت و طولانی باشد
تا پایان می روم...
مهرداد
|