دیروز بعد از ظهر از کنار تلویزیون رد می شدم که دیدم یکی از کارتونهای قدیمی در حال پخش.گوریل انگوری بود...بی اختیار ایستادم و نگاه کردم .بعد از اون هم یه کارتون قدیمی دیگه.کلا این برنامه پخش برنامه های درخواستی بود.ایناش خیلی مهم نبود مهم احساس من بود...برگشتم به سالها پیش.وقتی که در دوران کودکی سرخوش و بی غم بودم.خیلی چیزا ناخوداگاه یادم افتاد.لحظه به لحظه چیزای بیشتری یادم می افتاد...یاد اونایی که سالهای قبل پیش ما بودن و الان نیستن...یاد معصومیت از دست رفته ی دوران بچگی افتادم و......
می خوام اینجا این شعر رو تقدیم به شما کنم.شاید شنیده باشین اما الان که خیلی به احساس من نزدیک.تقدیم به همه ی اونهایی که روزی بودن و نیستن تقدیم به کسایی که گمشده ای دارن تقدیم به کسایی که از یارشون جدا افتادن و در نهایت تقدیم به همه ی ما آدمهایی که از انسانیت فاصله گرفتیم و جدا شدیم... :
اگه دستم به جدایی برسه.......اونو از خاطره ها خط می زنم
از دل تنگ تموم آدما................از شب و روز خدا خط می زنم
اگه دستم برسه به آسمون......با ستاره ها قیامت می کنم
نمی ذارم کسی عاشق نباشه....ماهو بین همه قسمت می کنم
وقتی گاهی منو دل تنها می شیم....حرفای نگفتنی رو می شه دید
می شه تو سکوت بین ما دوتا....خیلی از ندیدنیها رو شنید
قصه ی جدایی ما آدما....قصه ی دوری ماست از خودمون
قصه ی من و تو از لحظه ی عشق...قصه ی سادگی گم شدمون
اگه دستم به جدایی برسه..........
پ ن 1 : باز هم حسابی تاخیر داشتم.شرمنده ی تمام دوستان عزیزم هستم.مخصوصا کسایی که حتی در دوران نبود من هم بم سر زدن.
پ ن 2: اون آدمهای خوبی که در بین ما نیستن و این دنیا رو ترک کردن از ما جدا نشدن.در واقع این ما هستیم که از خودمون و فطرتمون جدا شدیم مایی که از انسانیت فاصله گرفتیم...مایی که تبدیل شدیم به ماشین...
د ن 1 :دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود...