عاشقانه ها - طلوع مهر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بازدید امروز: 5 کل بازدیدها: 182151
عاشقانه ها - طلوع مهر
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من | | Music weblog | || اشتراک در خبرنامه ||   || درباره من || عاشقانه ها - طلوع  مهر
مهرداد فرزند مهر
منم آن عاشق سرمست گریزون که به هر سو که گریزم رخ چون ماه تو بینم ...

|| لوگوی وبلاگ من || عاشقانه ها - طلوع  مهر

|| لینک دوستان من || بر بساط نکته دانان...
بشنو این نی چون حکایت می کند
حسام سرا
چفیه
اجازه هست؟
هالی
تا دوباره بیایی من هم عاشق خواهم شد
آگاه من
افلاکیان
ساربان
شب مهتابی
شاهد
مهدی نامه
نگاهم برای تو
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
مهتاب روشن
از یک روحانی
ناقوس مستان
تا..............شقایق
بوی سیب
بانوی دشت رویا
بازی بزرگان
پرستوی مهاجر
عشق ملکوتی
زمستون
اسرار موفقیت
بسیار سفر می باید تا پخته شود خامی
غم غریبی
قصه هبوط
ادبی
فراموشت نکردم من فراموشت نخواهم کرد
غزلک
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
سهراب سپهری را فراموش نکنیم
خنده بازار
باران الهام بخش
خزان مهر
رویای شما
خورشید مهر
هستی
شب بی ستاره
شعر
زخم نهان
دختری از جنس کویر
فریاد سنتوریست
در هم پیچیده
روبوسی
متولد ماه مهر
ملکه ذهن
ابرای پاییزی
پرستوهای عاشق
باران پاییزی
نوشته های من
تو را من چشم در راهم
آبی
پرستوی افق
زندگی..نفرت.مرگ
هنوزم دوست دارم
عشق
وارونا
حرفای یه دختر غمگین
دادگاه عشق
ناز پری
شیرین ترین وبلاگ
آوای عشق
عمریست تنهایم و در تنهایی نیز تنهایم
دل به تو دادم
عشق اهوازی
پاییز
فقیه
پاییزان
خروس بی محل
یادم باشد زنده ام
i love you
دکتر جکول
بی بهانه با تو ماندن
ساده دل
خدای من تو هستی
دختر دوست داشتنی
حرفهای من و ما
بهانه ها
شرح پریشانی....غم پنهانی
دختر آسمانی تنها
با همیم تا آخرش
ایوار
یار مهدی
دردهای من و ما
نشان عشق
بی تو مهتاب شبی
قلب شکسته
متولد ماه عقرب
راز قلم
خاکستر پروانه
عطش زار
عشق و زندگی دوباره
تلاش معکوس
اینک از حال به آینده پلی باید زد
پرواز رهگذر
حرف چاه
....بهتره به قلبامون دروغ نگیم
آزاد از قید عشق
فرشته خیال
از نفس افتاده
همیشه در قلب منی
شبانه ها و عاشقانه ها
آسمان سنگ فرش نا تمام
میلاد0511
من از مصاحبت با آفتاب می آیم کجاست سایه؟
درد مشترک
دل دیوانه
تو در قلب منی...تو در وجود منی...
آرش (من از یادها رفته ام !)
دکتر شیطون
زبون درازی
مژده
سعیده
دل نوشته صورتی
ستاره های سیاه
عشق یعنی زندگی
مبین
بیا برگرد به خونه
گمشده در خطوط
(رویای لبخند)به نام تکسوار آسمونها
نارکند
نارسیس
کنج دنج
کوچه عشق
مثل زندگی
تپولک و جی جی
یا صاحب العصر و الزمان
دختری عاشق
دفترچه یادداشت

|| لوگوی دوستان من ||













|| اوقات شرعی ||


|| مطالب بایگانی شده || شهریور85
مهر 85
آبان85
آذر 85
دی 85
بهمن 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
پاییز 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386

|| آهنگ وبلاگ من ||

|| وضعیت من در یاهو || یــــاهـو
پاییز هم رفت...
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(پنج شنبه 85/9/30 ساعت 11:56 صبح)

 

پاییز هم با همه زیبایی هایش تمام شد.

فصل محبوب من ، خزان زیبای من

تو بهاری ترین فصل قلبم هستی

به انتظار مهری دیگر خواهم بود .

مهرداد...



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

عشق و دیوانگی
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(شنبه 85/9/18 ساعت 1:1 عصر)
 
از روزی که این وبلاگ رو راه اندازی کردم سعی کردم مطالب خوب و حرفای دلم رو در اون بیان کنم.
برای من هم فرق نمی کنه نویسنده خودم باشم یا دیگری مهم مطلبه.
چند وقت پیش داشتم وبلاگ یکی از دوستان رو می دیدم که یه نوشته زیبا نظرم رو جلب کرد
 پس از اون دوست اجازه گرفتم تا این مطلب رو به اسم خودش اینجا برای شما دوستای خوبم قرار بدم.
                                                                                           مهرداد
                                                        ((عشق و دیوانگی))
 
در زمانهای قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضیلتها و تباهی ها در زمین ساکن بودند . 
 روزی همه ی فضایل و تباهی ها دور هم جمع شده بودند خسته تر و کسل تر از همیشه .
 ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت : بیائید یک بازی کنیم مثلاٌ قایم باشک .
 همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فریاد زد : من چشم می گذارم .
 و از آنجایی که هیچکس دوست نداشت دنبال دیوانگی بگردد ، همه قبول کردند .
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست
و شروع کرد به شمردن 1، 2، 3 همه رفتند و جایی پنهان شدند .
 
لطافت خود را به شاخه ی ماه آویزان کرد ، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد .
 اصالت در میان ابرها مخفی شد . هوس به مرکز زمین رفت .
دروغ گفت که زیر سنگی پنهان می شود ولی به ته دریا رفت .
 طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود پنهان شد.  
 
دیوانگی مشغول شمردن بود 79 ،80 ،81 و همه پنهان شدند
 به غیر از عشق که عشق همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد و جای تعجب هم نیست
چون همه میدانیم که پنهان کردن عشق کار دشواری است .
در همین حال دیوانگی به انتهای شمارش رسید 95 ،96 ،97
هنگامی که دیوانگی به 100 رسید عشق پرید و لای بوته ی گل سرخ پنهان شد .
 
دیوانگی فریاد زد : دارم میام .
 اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود چون تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود .
لطافت را یافت که به شاخه ی ماه آویزان بود .دروغ ته دریاچه . هوس مرکز زمین .
همه را یکی یکی پیدا کرد به جز عشق .
 دیوانگی از یافتن عشق نا امید شده بود که حسادت در گوشش زمزمه کرد :
 تو فقط باید عشق را پیدا کنی
او لای بوتهی گل رز پنهان شده است .
 دیوانگی شاخه ی چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد آنرا داخل بوته ی گل رز فرو کرد
و دوباره و دوباره . ناگهان با صدای ناله ای متوقف شد .
 عشق از لای بوته بیرون آمد . صورتش را با دستهایش پوشانده بود و خون از لای انگشتانش بیرون می زد .
عشق کور شده بود . دیوانگی فریاد زد : من چه کردم ؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟
 عشق گفت : تو نمی توانی مرا درمان کنی اگر می خواهی کاری بکنی راهنمای من شو.
و این گونه بود که از آن روز به بعد عشق کور شد و دیوانگی همواره در کنار اوست .........
 
                                                                                  الهه
 



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

تولد ...
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(یکشنبه 85/9/12 ساعت 1:0 صبح)

 

تولد، یعنی: آغازِ لاجرم
یعنی آغاز خشک شدن در بندِ ناف
اعلام پرصدای حضور
آغاز درکِ ترس
آغازحس نور
فهم تمایل حریص تناول
اعجاز دفع
آغاز تنگی لباس
فهم صدا وشنیدن قصه های دروغ
اسطوره های کاغذی
ارتباط در الزام هر کلام
بلغوربی صدای حرفهای با صدا
آغاز عجب و ریا، دروغ
آغاز بلوغ و تمنّا
درکِ برهنگی
شهوت، شهوت، شهوت
له شدن در زیربارِ غریزه های ناممکن
آغاز هر خطا
دشنام، ناسزا
عادت به هرچه حقارت
فروخوردن بغض فشرده در گلو، انتقام
لمس تبسم باران
فریاد باد
رفتن به زیر سقف
خفتن در اندوه و دلهره
آغاز رنگ و شعر
جذبه ی جذابِ جذبِ موسیقی
درکِ نفرت
فهم نفس
حس هوا، امید، آرزو
حبس خندهای بلند
جارزدن گریه ی جاری
فرار از خود برای کسبِ تجربه، بی خود
و بازرفتن به خلوتِ تنهائی
لمس ناامنی با گوش و گوشت
دریغ، افسوس
تاختن با حسرت
هبه ی لحظه ها در بند
جسارتِ بخشش، عفو
توان دیدن در آینه و تحمل شکست، هر آینه
آغاز سفری یکسویه
آغاز فهمیدن ِنفهمی و هجرت به جهل مرکب
تحمل وزن بودن
کم آوردن، بریدن
شدنی به اجبار، با اختیاری نامحدود برای چرخش به دور خود
حس روزهای هفته
عبور از کنار فصل ها
درک حس تعلق
عشق، عشق
ازدواج، ازدواج، ازدواج
نفرت، نفرت، نفرت، نفرت
طلاق، طلاق، طلاق، طلاق، طلاق
دوباره عشق
آغاز حرام شدن
هجرت از دریا به خشکی
غربت، غربت، غربت
چشیدن طعم تلخ ماندن بی ریشه ای در آب
تشدیدِ عجز
رفتن به ارتفاع
هول سقوط دمادم
گم شدن در غوغا
فهم مرگ، تنها با مرگ دیگران
فراموشی، فراموشی، فراموشی
درکِ عطش به زندگی
امید، یأس
پیروزی، شکست
ایمان، کفر
عشق، حرمان
خروج از ظلمت و پیچش به دور تاریکی
نشستن ِهمیشه، پشتِ پنجره های انتظار
استشمام بوی خون و خاک
همنشینی با شک و تردید
خفتن در سایه ی هراس و حقیقت
نوشیدن شب و استفراغ روزها
سوار شدن به قطار توقف
جنگ، جنگ، جنگ
آغاز تقسیم قدرت
حزب، دسته و گروه
سکوت، ظلم، سکوت و خیانت
بلع پول و هضم جنایت
مصرف، مصرف، مصرف
آغاز بردگی
جذب شیره وجود به نام نامی رفاقت
فریب، فریب، فریب
آغاز غفلت و هراس
آغاز اشتباه وعزلت
اصلاح و آغاز چند باره
تنه خوردن های هزارباره در هر پیاده رو
شرکت در مسابقه ی سرسام زندگی
جستن یک صندل خالی در ازدهام
اسارت در دام زندگی
ستودن لذتِ لحظه های ستایش
عبور از اکنونی طولانی
تسلیم شدن به باد
آموزش دروغ
پز مدرک
تهوع تاریخ
رفتن به سایه سار فلسفه
بازی بازی با هنر
آغاز شمارش معکوس برای رسیدن به صفر سِفر
رسیدن به وصال شامگاه
قهر با طلوع
درک گناه گندم
نشخوار سیب
تسلیم بر هوس های سرکش هر گناه
رفتن به راهِ ورود ممنوع کودکی
آغازادّعای تکامل
آغاز دعوی رسالت
وهم خدائی
رسیدن به پوچی و خلا
انگارِ درک معرفت
سستی
پس آنگاه ندبه و توبه
و طمع بخشایش در این معامله
و... خفتن برای همیشه در رؤیای یک تولد دیگر
و...
...

تولدم مبارک

 مهرانا



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

در بهار سبز عاشق شدم...
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(چهارشنبه 85/8/24 ساعت 6:17 عصر)

در بهار سبز عاشق شدم

تا  برگ ریز پاییز

ولی اکنون

که برگها می پژمرند

چگونه می توان هنوز عاشق ماند ؟

قلب آدمی کوچک است

کوچکتر از آن که عشق و سر ما  وگرسنگی ،

با هم در آن جا بگیرد .

***

در روزهای آفتابی عاشق شدم

تا آخرین روزهای تابستان

ولی اکنون که بر فکها می درخشند

چگونه می توان هنوز عاشق بود ؟

نه،

راه عشق و رنج از هم جداست .

***

افسوس

دوستش داشتم ،

وهر گز باورم نمی شد

که این نیز ، مثل هر چیز دیگر

خواهد گذشت .

واز شیرینی عشق

تنها رایحه ای تلخ ،

در جان من باقی خواهد ماند ...

مهرانا

 



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

می دونم ترکم می کنی ...
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(سه شنبه 85/8/16 ساعت 10:14 صبح)

اگر ترکم کنی در این روز پاییزی.....

احتمالاخورشید را نیز با خود خواهی برد....

و تمامی پرندگانی را که در آسمان  پاییز پرواز می کردند...

هنگامی که عشقمان تازه بود و دلهایمان شاد...

وقتی روز جوان بود و شب طولانی....

ماه برای آواز پرنده ی شب از حرکت می ایستاد....

اگر ترکم کنی.....

اما اگر بمانی روزی برایت خواهم ساخت....

که مانند آن روزی نبوده و هرگز نخواهد بود....

بر خورشید قایق خواهیم راند ...

سوار بر باران خواهیم شد....

با درختان سخن خواهیم گفت و باد را خواهیم پرستید.......

آنگاه اگر ترکم کنی درک خواهم کرد....

تنها به اندازه ی پر کردن دستم برایم عشق باقی گذار......

اگر ترکم کنی که می دانم خواهی کرد....

دیگر به چیزی در جهان نمی شو د اعتمادکرد.....

تنها اتاقی خالی پر از فضای خالی....

مانند نگاه توخالی که بر صورتت می بینم...

حال که بر می گردی تا بروی می توانم به تو بگویم....

که تا  دیدار بعدی به آرامی جان خواهم داد...

اما اگر ترکم کنی اشک نخواهم ریخت......

برای آنکه دیگر در خداحافظی امید دیداری نیست....

به تو می گویم که تا دیدار بعد به  آرامی جان خواهم داد....

 طلوع اولین دیدار غروب شام آخر بود.....

سرانجام تو وعشقت  حدیث پشت و خنجر بود...

مهرداد

 



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

وداع
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(دوشنبه 85/7/24 ساعت 4:10 عصر)

من شکسته شدم

و او رفت

بی آ نکه اعتنایی بکند .

مثل تکه شیشه ای در پای اش فرو خواهم رفت...

مهرانا



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

...
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(شنبه 85/7/22 ساعت 12:36 عصر)

سلام دوست من

دلم می خواست بهت بگم تولدت مبارک ...

اما دیر شده ...

خیلی هم دیر شده ..

مدتیه حضورم تو وبلاگ کمرنگه ..

زندگی بازی های زیادی داره که من الان در حاله دست و پنجه نرم کردن با اون هستم .

امیدوارم تو و بقیه دوستان این غیبت منو ببخشید ..

روزی برسه که دیگه این جوری بی خبر نرم ...

خیلی خسته ام  خسته و غمگین

خسته از این زندگی بی مفهوم

خسته از نامردمی دنیا ...

خسته ام ...

مهرانا



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

تولد
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(چهارشنبه 85/7/12 ساعت 3:54 عصر)

مرا کسی نساخت، خدا ساخت، نه آنچنان که کسی می خواست، که من کسی نداشتم ،کسم خدا بود ،

کس بی کسان ؛او بود که مرا ساخت ،آنچنان که خودش می خواست. من یک گل بی صاحب بودم.

از روح خود در آن دمید و بر روی خاک و در زیر آفتاب تنها رهایم کرد .مرا به خودم واگذاشت و

گذاشت تا ببیند چقدر انسانم! چقدر با عملم از روح خداییم به درستی امانت داری می کنم !چقدر .......!

امروز سالگرد تولد منه طبق معمول همه آدما اینجور وقتا باید خوشحال باشم اما نیستم !

با خودم فکر می کنم حالا که بیست و اندی سال از عمرم میگذره چقدر مثل یک انسان واقعی رفتار کردم ؟

آیا وظیفه ام رو انجام دادم؟ چقدر به هم نوعم کمک کردم ؟

بچه که بودم با جشن تولد شاد بودم اما سن که میره بالاتر مسولیتم میره بالاتر. حالا از خودم می پرسم

چقدر از مسولیتی که داشتم تونستم انجام بدم؟ شاید در بعضی اتوموبیل ها دیدین سرعت از یه حده خاصی

که بالا میره سیستم هشدار میده و زنگ به صدا درمیاد ؛بعضی وقتا می گم ای کاش یه زنگ خاص بود کهوقتی

 از راه انسان بودن خارج می شم یا وقتی به خواب غفلت میرم بهم هشدار بده !!

شاید خنده دار باشه بچه که بودم آرزو داشتم بزرگ شم الان که به این سن رسیدم گاهی دلم می خواد

به دوران سرخوشیه بچگی برگردم دورانی که هیچ مشکلی نمی تونست خنده رو ازم بگیره.

 من از دنیا گله دارم از زندگی گله دارم یه گمشده دارم !گمشده من آرامشه که زندگی ازم گرفته .

شایدم مسبب این کار من و عمل من باشه . گفتم که می خوام به دوران بچگی برگردم اما این یه خیاله!

 فکرش رو که می کنم می بینم زندگی یه جور جنگه.باید جنگید و خود را با شرایط وفق داد تنها در اینصورته

 که می تونم موفق باشم و در کنارش باید هدف مناسبی هم داشته باشم .

 به نظر شما راهی جز این وجود داره؟                                                   مهرداد



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

بهترین دوست من
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(جمعه 85/7/7 ساعت 10:48 عصر)

این روزا خیلی ها از دوست حرف می زنن از دوست داشتن.من هم می خوام از دوستم بگم.بهترین دوستم.

البته همین ابتدا بگم که گفتن از اون و توصیفش بصورتی که در شان اون باشه سخته نه محاله.

دوست من بهترین و مهربونترین دلسوز ترین و وفادارترین دوست دنیاست.هر زمان که بهش نیاز دارم پیش منه.

هر وقت خواستم به حرفام گوش میده.هرمشکلی دارم می تونم بهش بگم.اینطورنیست که فقط در زمینه ی خاصی کمک کنه

 اون در تمام موارد یاری گره.هروقت تو عالم دوستی خطایی کردم اون گذشت کرده.دوستای دیگه وقتی خطایی میکنم

ازم رو برمی گردونن ولی اون راه رو به من نشون میده و یادم میده که چطور جبران کنم.گاهـی چیزی ازش می خوام انجام نمیده 

من بهش بد و بیـراه مـی گم بعد از مدتی می فهمم که به نفع من بوده که انجام نداده و افسوس مـی خورم که چرا بی معرفتی  کردم.

اون رو ناراحت کردم ولی بازم به فکر منه .آخه اون مثل دیگران نیست از آینده خبر داره.......


من با هر زبونی می تونم با اون حرف بزنم اون زبان خاصی نداره.چرا ! زبان اون زبان دل.........

اون واسم راهنما فرستـاده تا  رسم عشق و دوستـی رو یاد بگیرم و بهش نزدیکتــر بشم. من پشت ســر هم مرتکب اشتباه میشم

اما اون مهربونتر میشه.خودش گفته چند برابر از یه مادر مهربونتره اصلا عاطفه ی مادری نشانه ی کوچکی از محبت اونه.

خب چطور میشه که مادر آدم خطاهاش رو ببخشه ولی اون نبخشه؟آخه کجای دنیا دیدین که یه معشوقه خودش راه

و رسم عاشقی رو به عاشقش نشون بده؟و خودش هم بابت این عشق پاداش بده آیا این عالی نیست؟ گاهی بهم سختی

میده تا بهش نزدیکتر شم دلسوز منه.....اگر با من نبودش هیچ میلی  .....  چرا ظرف مرا بشکست لیلی.

گاهی وقتا ازش چیزی نمی خوام و خطری متوجه منه بدون اینکه بدونم کمکم میکنه.به نظر شما چه دوستی بهتر ازاون ؛

میشه پیدا کرد؟در برابر همه ی خوبیهاش هیچی نمی خواد جز اینکه باورش کنم اینکه ایمان بیارم مهربونتر از اون نیست

اینکـه بهش اعتماد کنم .خودش گفتـه به من اعتماد کن محـاله که بد ببینی . به مناسبتهای مختلف من رو می بخشه و

بهم هدیه میده پادش میده.من فکر میکنم این مناسبتها بهانست تا اون عشقش رو به من نشون بده که من  چشمای بستم

رو باز کنم.گفتم به بهانه های مختلف هدیه میده  جشن می گیره واسم مهمانی میده.

الان یکی از اون وقتاست.ماه رمضان.چه تقارن زیبایی مهر و رمضان.با وجود دوستم همیشه مهر در کنار منه همیشه مهر ماه.

راستش فکر میکنم مهر و رمضان و شب قدر و... بهانست اون می خواد عشقش رو نشون بده اون 1000 قدم میاد جلو که شاید من یک قدم به طرفش برم.

بیاید بهش نزدیک شیم باهش حرف بزنیـم مخصوصا الان که جشن دوستی برقراره .البته باید بگم که اون اینقدر خوبه که

حرف زدن با اون نیازبه زبون  خاصی مثل عربی نداره حتی نیاز به دین خاصی هم نداره و زمان خاصی هم نداره اما بعضی

وقتا جشن میگیره مثل الان.جشن آشتی.بیاید باهاش آشتی کنیم اون عاشق ما آدماست بیاید باورش کنیم.اون وقتی یکی

 مثل من رو که از همه بیشتر خطا کردم می پذ یره حتما شما رو می پذیره.

سلام بر رمضان سلام بر مهر.من مطمئن هستم حتی همین حرفهارم اون یادم داده اون افتخار داده ازش بگم و امیدوارم من رو ببخشه

که زبانم قاصر و قلمم در وصفش کند بوده و هست.در آخر می خوام از زبان یکی از دوستاش چیزی بگم که اتفاقا روز 8 مهر بزرگداشت اونه .

حضرت مولانا رو میگم. مولوی چقدر زیبا میگه.............

                                 تو گل بدی و دل شدی جاهل بدی عاقل شدی........ آن کاو کشیدت اینچنین آن سو کشاندت آنچنان

                                                                         مهرداد



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

بگذار بگریم
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(سه شنبه 85/6/21 ساعت 1:54 صبح)

من که روزی اشک خواهم ریخت

                      بگذار امشب

                        که دلم پر از طپش عشق است

                       ودر گوشم

                       پر از سکوت کلمات مهربانی است

                                          گریه سر دهم

بگذار بغض هایم را

             که تلخند

               به شیرینی

                 گریه بیارایم

        واز باران چشم هایم

                   رنگین کمان بسازم

بگذار که همه جا پر از رنگ شود

                  رنگی برای دل رنگ باخته ام

                              برای صورت رنگ پریده ام

                  برای ابعاد هندسی نقاشی خاطراتم

چقدربا شعر قلم زده ام

   چقدر همراه پرنده پریده ام

چشم باز می کنم

               در چهار راه حقیقت

               باز به درختی تکیه داده ام

                          و خیال پرواز را

                  با خود پر واز عوضی گر فته ام  

آن کبوتر کجا

ومن کجا

از بس در جا زده ام

جای پایم روی اسفالت های خیابان سوت  و کور

                                حکاکی شده اند

تو به من می خندی

من که به درختی تکیه داده ام

               و رنگین کمان گریه ام

               خیابان را نقاشی کرده است

من به خود می آیم

                    از خنده های تو ...

     من که یک روز گریه خواهم کرد

                           چرا از امروز شروع کنم

بگذار بخندم ، به بلندی قهقهه های تو

                                من که درونم پر از پوزخند است

                                                       به زندگی ...

وبر لبم هزاران لبخند  را

                          برای روز دیدار او

                         به امانت گذاشته ام

اما بعد از اینکه  گریستی  و خندیدی

                       چه خواهد ماند

 شاید یاد خنده ها و یاد گریه ها

                           و شاید دوباره گریستن ها

من که روزی گریه خواهم کرد ...

بگذار بگریم ، بگذار بگر یم

                                                     مهرانا

 

           

 



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

<      1   2   3   4      >