من که روزی اشک خواهم ریخت
بگذار امشب
که دلم پر از طپش عشق است
ودر گوشم
پر از سکوت کلمات مهربانی است
گریه سر دهم
بگذار بغض هایم را
که تلخند
به شیرینی
گریه بیارایم
واز باران چشم هایم
رنگین کمان بسازم
بگذار که همه جا پر از رنگ شود
رنگی برای دل رنگ باخته ام
برای صورت رنگ پریده ام
برای ابعاد هندسی نقاشی خاطراتم
چقدربا شعر قلم زده ام
چقدر همراه پرنده پریده ام
چشم باز می کنم
در چهار راه حقیقت
باز به درختی تکیه داده ام
و خیال پرواز را
با خود پر واز عوضی گر فته ام
آن کبوتر کجا
ومن کجا
از بس در جا زده ام
جای پایم روی اسفالت های خیابان سوت و کور
حکاکی شده اند
تو به من می خندی
من که به درختی تکیه داده ام
و رنگین کمان گریه ام
خیابان را نقاشی کرده است
من به خود می آیم
از خنده های تو ...
من که یک روز گریه خواهم کرد
چرا از امروز شروع کنم
بگذار بخندم ، به بلندی قهقهه های تو
من که درونم پر از پوزخند است
به زندگی ...
وبر لبم هزاران لبخند را
برای روز دیدار او
به امانت گذاشته ام
اما بعد از اینکه گریستی و خندیدی
چه خواهد ماند
شاید یاد خنده ها و یاد گریه ها
و شاید دوباره گریستن ها
من که روزی گریه خواهم کرد ...
بگذار بگریم ، بگذار بگر یم
مهرانا