
اگر ترکم کنی در این روز پاییزی.....
احتمالاخورشید را نیز با خود خواهی برد....
و تمامی پرندگانی را که در آسمان پاییز پرواز می کردند...
هنگامی که عشقمان تازه بود و دلهایمان شاد...
وقتی روز جوان بود و شب طولانی....
ماه برای آواز پرنده ی شب از حرکت می ایستاد....
اگر ترکم کنی.....
اما اگر بمانی روزی برایت خواهم ساخت....
که مانند آن روزی نبوده و هرگز نخواهد بود....
بر خورشید قایق خواهیم راند ...
سوار بر باران خواهیم شد....
با درختان سخن خواهیم گفت و باد را خواهیم پرستید.......
آنگاه اگر ترکم کنی درک خواهم کرد....
تنها به اندازه ی پر کردن دستم برایم عشق باقی گذار......
اگر ترکم کنی که می دانم خواهی کرد....
دیگر به چیزی در جهان نمی شو د اعتمادکرد.....
تنها اتاقی خالی پر از فضای خالی....
مانند نگاه توخالی که بر صورتت می بینم...
حال که بر می گردی تا بروی می توانم به تو بگویم....
که تا دیدار بعدی به آرامی جان خواهم داد...
اما اگر ترکم کنی اشک نخواهم ریخت......
برای آنکه دیگر در خداحافظی امید دیداری نیست....
به تو می گویم که تا دیدار بعد به آرامی جان خواهم داد....
طلوع اولین دیدار غروب شام آخر بود.....
سرانجام تو وعشقت حدیث پشت و خنجر بود...
مهرداد