بگذار بگریم
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(سه شنبه 85/6/21 ساعت 1:54 صبح)
من که روزی اشک خواهم ریخت
بگذار امشب
که دلم پر از طپش عشق است
ودر گوشم
پر از سکوت کلمات مهربانی است
گریه سر دهم
بگذار بغض هایم را
که تلخند
به شیرینی
گریه بیارایم
واز باران چشم هایم
رنگین کمان بسازم
بگذار که همه جا پر از رنگ شود
رنگی برای دل رنگ باخته ام
برای صورت رنگ پریده ام
برای ابعاد هندسی نقاشی خاطراتم
چقدربا شعر قلم زده ام
چقدر همراه پرنده پریده ام
چشم باز می کنم
در چهار راه حقیقت
باز به درختی تکیه داده ام
و خیال پرواز را
با خود پر واز عوضی گر فته ام
آن کبوتر کجا
ومن کجا
از بس در جا زده ام
جای پایم روی اسفالت های خیابان سوت و کور
حکاکی شده اند
تو به من می خندی
من که به درختی تکیه داده ام
و رنگین کمان گریه ام
خیابان را نقاشی کرده است
من به خود می آیم
از خنده های تو ...
من که یک روز گریه خواهم کرد
چرا از امروز شروع کنم
بگذار بخندم ، به بلندی قهقهه های تو
من که درونم پر از پوزخند است
به زندگی ...
وبر لبم هزاران لبخند را
برای روز دیدار او
به امانت گذاشته ام
اما بعد از اینکه گریستی و خندیدی
چه خواهد ماند
شاید یاد خنده ها و یاد گریه ها
و شاید دوباره گریستن ها
من که روزی گریه خواهم کرد ...
بگذار بگریم ، بگذار بگر یم
مهرانا
مهتاب
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(شنبه 85/6/18 ساعت 12:19 عصر)
نگاه کن!
شهر تاریکست.
چراغی روشن نیست.
کسی امشب! به فکر صبح فردا نیست.
عشق مرده! صداقت سوخته! عاطفه پژمرده! ایمان گمشده! وجدان خوابیده.
میشود شهر را نورانی کرد چراغی روشن کرد و به فکر صبح فردا بود
عشق را دوباره زنده کرد عاطفه دوباره می روید ........
.همیشه شنیده بودم وقتی که همه جارو تاریکی و ضلمت میگیره تو می ایی.
دو شب قبل تو خونه بودم که یکدفعه برق قطع شد همه جا تاریک شد .
خوابم نمی برد از ساختمون زدم بیرون.وای باورتون نمیشه خیلی زیبا بود.
آره مهتاب رو می گم اون شب .شب 14 ماه شعبان بود
شنیده بودم ماه شب 14 زیباست اما خب اینقدر
دچار روزمرگی و زندگی ماشینی شدیم که به این مسایل دقت نمی کنیم.
از طرفی بخاطر نیروی برق و این چراغها که نور مصنویی تولید میکنن
از دیدن زیبایی و حقیقت ماه و ستاره ها محروم شدیم.
اون شب در اوج تاریکی به حقیقت و زیبایی ماه پی بردم.
حالا بهتر می تونم تصور کنم که تو وقتی که دنیا غرق
در تاریکی و ظلمت ظهور می کنی.
مثل گل نرگس که در زمستان سرد سر از خاک در میاره.
به امید آن روز.........
مهرداد
انتظار
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(جمعه 85/6/17 ساعت 7:4 صبح)
هر لحظه و هر روز من در عذابم بدون تو تو باید جلوه صورتت را دوباره نشان دهی تو باید سال بعد دوباره برگردی چشمان تشنه در جستجوی تو خواهند بود پس به دعاهای من گوش کن تو باید سال بعد دوباره برگردی . به صدای این مجنون پرشور گوش کن ما تنها زمانی آرامش خواهیم داشت که یک نظر تو را ببینیم آه ای صاحب پیروزی ای پدر همه ما
چه این روز روز خوشی باشد و چه زمان غم قلب من تنها نام تو را می برد تو دلیل این زندگی زیبا هستی تو تنها کسی هستی که در قلب و روح من است تو می توانی همیشه در قلب من ساکن باشی من مرید تو هستم من به درگاه تو دعا می کنم پس به دعاهای من گوش کن تو باید سال بعد دوباره برگردی . به صدای این مجنون پرشور گوش کن ما تنها زمانی آرامش خواهیم داشت که یک نظر تو را ببینیم آه ای صاحب پیروزی ای پدر همه ما
تو کسی هستی که تمام آرزوهای ما را برآورده می کنی تو کسی هستی که از ما مراقبت می کنی تو کسی هستی که زبان قلب ها را می فهمی تو کسی هستی که به آرزوهای دل ما گوش می کنی ( به تپش های قلب ما) هیچ چیز از تو پنهان نیست ( همه چیز را می دانی) حالا من چه چیزی می توانم از تو بخواهم؟ تو متعلق به من هستی و من متعلق به تو پس به دعاهای من گوش کن تو باید سال بعد دوباره برگردی . به صدای این مجنون پرشور گوش کن ما تنها زمانی آرامش خواهیم داشت که یک نظر تو را ببینیم آه ای صاحب پیروزی ای پدر همه ما
| |
|
هنوز عاشقم
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(پنج شنبه 85/6/16 ساعت 11:25 عصر)
امان از سفر امان از جدایی امان از سرنوشت
تو رفتی سفر تورا از من گرفت
اما بدان احساسم وجودم قلبم همه را با خود بردی.
آموخته بودم که آب آتش را فرو می نشاند
اما اشکهایت که از جنس آب است و قبل از رفتن از چشمانت سرازیر شد چنان آتشی در وجودم افروخته است که دیگر تاب و توان تحمل ندارم.
و حرفهای آخر تو مرا به جنون کشیده است.
از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم
با خود زمزمه می کنم..........
می میرم برات نمی دونستی می میرم بی تو بدون چشات
رفتی از برم نمیدونستی که دلم بسته به ساز صدات
سفرت بخیر
اگه میری از اینجا تک وتنها به یه شهر دور برو
که رفتن بدون ما میرسه به یه دنیا نور
اما بدان عاشقم هنوز
وقتی رفتی باز هوا بد شد روزگار از بدی بدتر شد
قفس قناری تنگتر شد
دیگه برگرد یار دیگه بس کن یار
و من ایمان دارم که باز می گردی
می آیی..............
مهرداد
تنهایی
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(سه شنبه 85/6/14 ساعت 8:52 عصر)
چه فرق می کند
گو شواره هایم
شکو فه نارنج باشد
یا هیچ نباشد
کو چشمی برای تماشا؟
چه فرق می کد
ماه پشت ابر باشد
یا که نباشد
کو سری پشت پنجره ها ؟
چه فر قی می کند
کسی باشد یا نباشد
کو دست تمنا ؟
باد از کجا آورد
تخم این همه تنهایی را ؟
مهرانا
روزی دوباره...
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(یکشنبه 85/6/5 ساعت 12:53 عصر)
باور نمی کنم که فراموش کرده ام تو را
انگار دروغ بود
عکس تو در خاطرات من ...
دیگر محو و بی رنگ و بی نشان شده عشق...
دیگر گذشته است و بار سفر بسته است
مهر ...
من دل ز عشق های درو غین بریده ام
من گر یه کرده ام
اشک ریخته ام
دنیا پر است از کلام
از خنده
گریه
عشق
یا ملال ...
احساس در تلا طم اندیشه
می دود ...
این جای خا لی
واین صوت بی صدا
روزی دوباره پر از مهر می شود ...
مهرانا
از آغاز گفتن سخت است و ادامه راه سخت تر .
این اولین تجربه من در وبلاگ نویسی است .
سعی من این است که نوشته هایم بی غل و غش باشد
بی تکلف یعنی حرف دل .
چون در پاییز چشم به جهان گشودم یک قالب پاییز رو برای وبلاگم
انتخاب کردم واز طرفی اکنون لحظه به لحظه به خزان نزدیکتر می شویم .
زاده پاییزم "مهر "
ولی دشت وجودم بهاری است .
آسمان دلم آبی و شکو فه های احساسم به بار نشسته است .
در دیار من گلهای نرگس در زمستان می روید در اوج رخوت
و مردگی طبیعت .
گلی که خار ندارد زیباست و عطرش هر عابری را مست و مدهوش میکند .
پاییز هم اینگونه است .
عجیب است "مهر " عشق و احساس و مهربانی در خزان ارزانی دنیا می شود .
اما " طلوع مهر "...
روزی میرسد که خورشید مهر طلوع می کند و تمام هستی را فرا می گیرد .
شاید هم مهر مدتهاست طلوع کرده وچشمان ما از دیدنش عاجز است .
در آخر این آغاز امیدوارم این وبلاگ نظر دوستان رو جلب کند .
خوشحال می شویم با حضور سبزتان و نظر های ارزشمندتان
کلبه حقیرانه ما را رونق ببخشید .
با امید موفقیت برای تک تک دوستان .
مهرداد
|