وقتی آدم به هر دلیلی نمی تونه که به روز کنه،یکی از راهها اینه که از مطالب خوب دیگرانی که می بینه و می خونه استفاده کنه.پس این مطلب رو از یک دوست بخونید.
مادر!مرا ببخش!
سلام مادر جان!چقدر دلم برایت تنگ شده! به قول خودت این از آن حرفهاست!
چطور میشود در یک خانه زندگی کردو دلتنگ همدیگر شد؟
ولی باور کن میشود! مثل الان که من دلم تنگ توست! راستش خواستم بگویم مرا ببخش اما نشد یعنی رویم نشد!
نه اینکه نخواسته باشم ها،نه!ولی خب هرچقدر با این دل کلنجار رفتم راهی باز نشد که بیایم و از تو بخواهم که مرا ببخشی.
اصلا اگر بخواهم می بخشی ام؟!ببخش...! ببخش که دختر خوبی برایت نبودم مادر!
می دانم خیلی دورم از آنچه که تو انتظار داشتی! اما چه کنم؟ دست خودم نبود! یعنی دست دلم نبود!
تا یک لحظه غافل شدم از دستم فرار کرد! ببخش مادر...! ببخش که بدون اجازه ات گاهی دور و برش را نگاه کرد!
گاهی دروغ گفت! گاهی فکر بد کرد ! گاهی لرزید! گاهی ترسید! گاهی آرزوهای دور ودراز کرد!
همانها که در قاموس تو، مجازاتش فقط...! ببخش...! ببخش که یک روز از تو دور شد!
ببخش که بدون اجازه ات عاشق شد! ببخش که جانش را یاد مردی خلید و در پنهانترین گوشه های قلبش جای گرفت!
ببخش مادر! گناه دخترت نا بخشودنی ست می دانم! مادر...! دختر تو یک قدیسه نبود!
تو خواستی بشود اما نشد! دخترت هم شد مثل همه آدمها! حالا ببخشش که فرزند مقدست هم طعم میوه ممنوعه را چشید!
ببخش که دیگر نمی تواند چون مریم مقدس بی لمس مردی فرزندش را دم مسیحی بدهد! ببخش که حالا شده مثل همه آدمها!
ببخش که فرسنگها فاصله است بین اوی تو و اوی خودش! چقدر اوی تو پاک و بی عیب و نقص است و چقدر اوی من گناهکار و سیاه! ببخش که من هم آدم شدم! ببخش که نشد بشوم فرشته پاک رویاهات!
مادر ! دلم برایت تنگ شده !
پ ن 1 : دوستان عزیزی که تمایل دارن می تونن مطالبشون رو در قسمت پیامهای خصوصی بگذارن تا در فرصت مناسب اینجا نوشته بشه تا دیگران بخونن.
د ن 1 : مسافت مهم نیست ،هر جا که باشی...