چگونه فراموش کنم تو را که از خرابه های بی کسی به قصر سپید عشق هدایتم کردی.
عاشقی بی قرار و یاری با وفا برای خویش ساختی.آهو بره ای شدی که دوستی گرگ را پذیرفتی.و برای اشکهای او شانه هایت را ارزانی داشتی.و با صداقت عاشقانه ات دلش را به دست آوردی.چگونه فراموش کنم تو را که سالها در خیالم سایه ات را می دیدم.و طپش قلبت را حس می کردم.و به جستجوی یافتنت به درگاه پروردگارم دعا می کردم که خدایا پس کی او را خواهم یافت.
چگونه فراموش کنم تورا که همزمان با تولدت در قلبم همه را فراموش کردم.برایم تمامی اسمها بیگانه شده اند و همه خاطرات مرده اند.دستم را به تو می دهم قلبم را به تو می دهم فکرم را نیز به تو می دهم .بازوانم را به تو می بخشم و نگاهم از آن توست و شانه هایم که نپرس دیگر با من غریبه اند و تمامی لحظات تورا می خواهند و برای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند.
چگونه فراموش کنم تورا که قلم سبز را به تو هدیه کردم که حتی نوشته هایت همرنگ نوشته هایم باشد.پیشترها سبز را نمی شناختم بهتر بگویم با سبز رفاقتی نداشتم.سبز را با تو شناختم و دلم می خواهد با یاد تو همیشه سبز بنویسم .دلت را به من بده فکرت را به من بده سرت را روی شانه هایم بگذار.و بگذار عطر کلمات را میان هم قسمت کنیم و زندگی را آینده را امید را عشق را و مهمتر از همه آرامش را با هم تجربه کنیم و جاودانه شویم...
پ ن 1:عید مبعث رو پیشاپیش به همه تبریک می گم.
پ ن 2 :باید تشکر کنم از همه دوستانی که در مدت غیبت من باز هم سر زدن و منو تنهام نگذاشتن.
د ن :برای من که در جهان بجز خزان ندیده ام......................بهشت آرزوی تو بوی بهار می دهد...