گفتند پاييز در راه استپرسيدم: مگر تا به حال چه بوده؟...من همه چيز را بين اندوه سالهاي پيش رها کرده ام.و روي طاقچه دنبال قاب عکسم هستم چقدر اين چشمها که روي صورتم نشستهغريبه اند....من معني رنگها را نمي دانممن مزه ي زردي پاييز را نمي چشمهمه ي فصلها يک رنگندخاکستري تيره!چه کسي بود مي گفت پاييز در راه است؟؟
پي نوشت: اضطرابت را مي فهمم مسافر بي گناه خانهء من آرام باش تمام آن دردها از آن من است.
آپم بيا منتظرم............نيکو